همیشه رویای سفر در ذهنم بود، سفری که نه با هواپیما و نه با ماشین، بلکه با دوچرخه و دوستان نزدیکم باشد. اسم من نازنین است و از شهر آمل آمدهام. شهر ما پر از کوههای سبز و مهآلود است، ولی دلم میخواست فراتر از این کوهها بروم و دنیای جدیدی را کشف کنم. ایده سفر با دوچرخه ابتدا شاید یک رویا بود، اما کمکم با کمک دوستانم به واقعیت تبدیل شد.
ما، من و سه تا از دوستانم - سارا، علی و مینا - تصمیم گرفتیم سفری طولانی و چالشبرانگیز را آغاز کنیم. قرارمان این بود که با دوچرخه از آمل به چندین کشور برویم: ارمنستان، آلمان، و در نهایت انگلستان. این سفر، چیزی بیشتر از دیدن شهرها و مکانهای جدید بود؛ این یک سفر درونی و رنگارنگ بود.
مرحله اول: ارمنستان - سرزمین کوهها
سفرمان از ارمنستان آغاز شد. از مرز ایران وارد این کشور شدیم و اولین مقصد ما شهر زیبای ایروان بود. مسیر پر از تپهها و کوههای بلند بود و گاهی مسیر آنقدر سخت میشد که فکر میکردم آیا میتوانیم ادامه دهیم؟ اما با هر پدالی که میزدیم، زیباییهای طبیعی ارمنستان جلوی چشمانمان ظاهر میشد. کوههای آرارات که برف بر قلههایشان نشسته بود، مثل نقاشیهای رنگارنگی بودند که هر لحظه تغییر میکردند. در ایروان با مردمی مهربان و مهماننواز آشنا شدیم. آنها ما را به چای و خوراکهای سنتی دعوت کردند و داستانهایی از تاریخ و فرهنگشان برایمان گفتند. یاد گرفتم که سفر نه فقط در جادهها، بلکه در قلب مردم هم جریان دارد.
مرحله دوم: آلمان - سرزمین نظم و فرهنگ
بعد از ارمنستان، به آلمان رفتیم. مسیری طولانی بود، اما هر کدام از ما مشتاق بودیم تا کشوری جدید را تجربه کنیم. آلمان با جادههای صاف و هموارش یک بهشت برای دوچرخهسواری بود. ما از شهرهای بزرگی مانند مونیخ و برلین عبور کردیم، اما آنچه بیشتر از همه به یادماندنی بود، دهکدههای کوچک و آرام کنار رودخانهها بود. مردم آلمان با نظم و دقتی خاص زندگی میکردند، ولی در عین حال وقتی متوجه میشدند ما با دوچرخه از ایران آمدهایم، از هیجان پر از سوال میشدند. یک روز در برلین، همراه با یک گروه دوچرخهسوار محلی به تور شهر رفتیم و جاهایی دیدیم که در کتابهای تاریخ خوانده بودیم، مثل دیوار برلین. در آلمان یاد گرفتم که سفر یعنی کنار هم بودن و از فرهنگها و داستانهای مختلف یاد گرفتن.
مرحله سوم: انگلستان - سرزمین باران و تاریخ
آخرین مقصد ما انگلستان بود، کشوری که همیشه در فیلمها و کتابها دیده و خوانده بودیم. از ساحل آرامشبخش و زیبای دریای شمال عبور کردیم تا به لندن رسیدیم. هوای لندن همیشه بارانی و مهآلود بود، اما همین حال و هوا هم برایمان پر از جذابیت بود. در لندن، دوچرخهسواری کمی متفاوت بود؛ خیابانهای شلوغ و پر از ماشینهای قرمز معروف. اما با این حال، ما توانستیم گوشههایی از این شهر تاریخی را با دوچرخه کشف کنیم. دیدن برج لندن، ساعت بیگ بن و کاخ باکینگهام از نزدیک، حسی خاص و بینظیر داشت.
در انگلستان، تجربهای جدید از طبیعت و تاریخ داشتم. ولی مهمترین تجربهام در این کشور، دیدن چگونگی همزیستی تاریخ و مدرنیته بود. در حالی که ساختمانهای قدیمی و باستانی را میدیدیم، همزمان با فناوریهای پیشرفته و فرهنگ مدرن مردم هم روبهرو میشدیم. یاد گرفتم که زندگی، مثل یک سفر است که گذشته و حال را به هم پیوند میدهد.
پایان سفر: بازگشت به خانه
بعد از چند ماه پر از ماجراجویی، ما به خانه برگشتیم. هرکدام از ما با دلهای پر از خاطره و تجربههایی که در کلمات نمیگنجید. سفر رنگی من، پر از رنگها و لحظاتی بود که تا ابد در خاطرم خواهند ماند. یاد گرفتم که سفر تنها در جادهها و شهرها نیست، بلکه سفری درونی است که انسان را تغییر میدهد و او را به کسی بهتر و آگاهتر تبدیل میکند.
این سفر به من نشان داد که زندگی، یک ماجراجویی پر از رنگها و تجربههاست. رنگهایی که هرکدام معنا و داستان خود را دارند و با هر قدمی که برمیداری، یک رنگ جدید به این پالت اضافه میشود.
- ۰ ۰
- ۰ نظر